رفاقت
بسم الله النور
توی ترمینال وایساده بودیم واسه اومدن اتوبوس …
دیدم یه خانومی داره نگاهم میکنه !خونه ش قم بود و اومده بود بدرقه ی مادرش! لبخند زدم و سر صحبت رو باز کرد!
نگو من شبیه یکی از دوستای صمیمیش هستم و بعد چند دقیقه دیگه با کلی ذوق به مادرش گفت مامان دیدی شبیه فلانیه …مادرش هم در تایید گفت اگه شروع نمیکرد حرف زدن فکر میکردم خودشه!
خلاصه حدود بیست دقیقه ای بخش مهمی از زندگی شون رو برام گفتن! البته چیز جدیدی نیست!
شاید خدا این خصلت رو در من نهفته کرده که شنونده ی خوبیم و شاید مورد اعتماد بقیه! چون اگه خلاف این برخورد رو از بقیه بگیرم میدونم یه چیزی شده😁!
انگاری این جزئی از وجودم شده که محرم اسرار بقیه م!
البته بماند که خیلیم بده ها! ولی خب کاریش نمیشه کرد! اینم از شانس مایه😂
خلاصه کلی صمیمی شدیم و شمارمو گرفت و خواهش و تمنا که اینبار اومدی باید بیای خونه ی خودم و پرا بری حرم؟
حالا من هرچی میگم کلی دوست و آشنا دارمو عمدا خودم میخواستم تو حرم کنار خانوم باشم …هی این بنده خدا اصرار که نه نمیشه و اینا !
خلاصه بگم یه دوست خوب پیدا کردم که خیلی بامعرفت بود و باصفا …هرچند که از نظر ظاهری باهم فرق میکنیم! ولی خب دل مهربونی داشت …
درسته که شاید این ارتباط اصلا به حضوری ختم نشه! ولی معرفتی که داشت منو به وجد آورد 😍💚
خدایا شکرت برای آدمای خوبت …