16 مهر 1399
خدا
نامش “حارث” بود ،
و اهل آسمان همه میشناختندش.
آوازه نمازهایش همه جا پیچیده بود.
اما روال زندگی اش از آنجا به هم ریخت
که خدا گفت بر آدم سجده کنید.
گفت: خدایا قول میدهم تا ابد عبادتت کنم
ولی برای این آفریده ات هرگز!
خدای مهربان پرسید:
چرا نمیخواهی از سجده گذاران باشی؟
و شروع کرد عبادتهایِ نفهمیده اش را به رخ خدا کشید.
خدای مهربان
او را از مهربانیِ قشنگش راند …
خوبتر که فکر میکنم، میبینم آن چیزی که
“حارث” را “ابلیس” کـرد ، ” دلـش” بود
او میخواست خدا را هرجور که دلش میخواهد بپرستد
نه آنجور که خدا میخواهد …