پیامبر عشق
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم
بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ …(کهف/۲۸)
آمده بودند پیش پیامبر،
همین پـولدارهای مدینه
همینهایی که دستشان به دهنشان میرسید
آمده بودند و گفته بودند:
یا رسولالله! شأن ما را هم در نظر بگیر!
قدری هم رعایت آبروی ما را بکن!
این قدر با این ندارها و پاپرهنهها نچرخ!
ما در شأن خودمان نمیدانیم
که به شما نزدیک بشویم!
خبر خیلی زود رسید
به همان جماعت پابرهنه؛
به اصحاب صفه و مستضعفین مهاجر و انصار،
به صهیب و ابوذر و خباب؛
دلشان شکست لابد، غصهدار شدند حتما …
آن روز دیگر رفتند و گوشه مسجد مشغول
عبادت شدند و قدری از پیامبر فاصله گرفتند
تا مزاحم مایهدارها و متشخصین مدینه نباشند.
آیه نازل شد؛
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم …
پیامبر را دیدند که شتابان به سمتشان میآید
از چشمهای مبارکش اشک جاری بود،
وسطشان نشست، در آغوششان گرفت
و فرمود: “معکم المحیا و معکم الممات”
“زندگی با شما! مرگ هم با شما”