والفجر مقدماتی !
بسم الله النور
سر صف نماز جماعت بودیم که یه خانوم گیر روسری میفروخت اومد کنارم نشست !
وسایلش رو ریخت بیرون! هرچقدر گفتم نمیخوام گیر داد که خب نگاه کن شاید خوشت بیاد!
منم دلشو نشکستم ! مشغول دیدن بودم که یهو دو تا از خادمان با بیسیم اومدن بالا سرش !
مث اینکه میشناختن اینو ! یهو نمیدونم چی شد که همه وسیله هاشو ریخت تو بغلم و قسم و قرآن که همه رو بریز تو کیسه و بزار پیشت قایمش کن و اگه بگیرن میبرن و فلان …😥
منو میگی ! کپ کرده بودم! خیلی ریلکس همه رو جم کردم واسش ! از اونجایی که صف دوم جماعت بودیم شکرخدا خودش متواری شد و خانوما هم دنبالش رفتن!
ولی مسایلاش موند کنار من!
از دور داد میزد میگفت بزارش کنارت میام میبرم! 😁
خلاصه دلم واسش خیلی سوخت…واسه یه دونه گیر روسری انقدر تنش و استرس !
واسه یه لقمه نون!
این اتفاق منو به فکر فرو برد و نتیجه ش کلی شکر خدا بود که خدایا شکرت که این همه نعمت دادی و شرمندم که قدر نعمت هاتو اونطوری که باید ندونستم 😔💚
خانومه اومد و وسایلش رو برد ! و یه دعاهایی میکرد واسم که چهارستون بدنم میلرزید … امیدوارم دعاهاش اجابت بشه …چون خیلی عمیق بود 💚